خیانت، پژواک گسلهای ماست
خیانت، پژواک گسلهای ماست
محمد پور خوشسعادت
در تاریخ ایران، پیش از آنکه مرزهای جغرافیایی شکسته شوند، مرزهای اعتماد، عدالت و هویت در درون فرو ریختهاند. خیانت، واژهای تلخ و زخمی تاریخیست که از ترکمانچای تا خرمشهر، از سقوط تبریز تا کربلای چهارو جنگ تحمیلی دوازده روزه صهیونیسم با ایران , رد پایش را در حافظهی ما گذاشته است. اما اگر از حصار نگاههای احساسی فراتر برویم، خیانت نه یک انحراف فردی، بلکه بازتاب ساختارهای معیوب اجتماعی و شکافهای عمیق ملیست.
جامعهشناسی خیانت، ما را از تمرکز بر چهرههای خائن به سمت پرسشهای بنیادیتر میبرد: چرا خیانت ممکن شد؟ چه گسلهایی در دل جامعه آن را تسهیل کردند؟ و چگونه میتوان از تکرار آن جلوگیری کرد؟
در حافظهی تاریخی ما، چهرههای خیانت آشنا هستند: فرماندهی که میدان را ترک کرد، وزیری که سند امتیاز فروشی را امضا کرد، یا حزبی که به دامان بیگانه پناه برد. اما این چهرهها، نمایندگان دورههایی هستند که در آن، ملت و دولت از یکدیگر گسسته بودند.
پیش از خیانت، همیشه شکافی بوده است؛ گسلی میان مردم و حاکمیت، نابرابریهای انباشته، تبعیضهای تاریخی، و فسادی که مشروعیت قدرت را فرو ریخته است. از اشراف ساسانیِ واپسنشسته تا درباریان مغولی که با دشمن همپیمان شدند، از امتیازفروشان قاجار تا خائنان جنگ تحمیلی، همه در بستری خیانت کردند که هویت جمعی از هم گسیخته بود.
چهار زمینهٔ تکرارشونده، بستر خیانت را شکل دادهاند:
1. فقدان هویت ملی مشترک
2. فقر و فساد و بیعدالتی
3. انباشت تبعیض و تحقیر گروههای اجتماعی
4. ضعف آموزش تاریخی و ناآگاهی مدنی
در چنین وضعی، خیانت نه یک استثنا، بلکه واکنشی اجتماعیست. فرد خائن، آینهایست روبهروی ما، نه صرفاً شخصی سرکش، بلکه تجسم بحرانی جمعی.
وقتی دولتها صرفا زبان قدرت را میفهمند، نخبگان از مردم جدا میشوند، شهروندان احساس بیتعلقی میکنند، و تاریخ در مدارس تحریف یا سانسور میشود (گذشتگان همه بد بودند و خراب ! ماخوبیم ! ) ، جامعه به تدریج آمادگی آن را پیدا میکند که اگر خوبی اینست پس چه نیازی به وفاداری ! و آمادگی اینکه از درون خنجر بخوردرا به دست خود فراهم میکنیم .
فردوسی، با صدایی کهن اما زنده، هشدار داده بود:
«نهان با بدان، دوستی کس نکرد / که ناگه به جانش نباید نبرد»
اعتماد به ساختارهایی که میتوانند فاسد بشوند و بخاطر برخی رودربایستی ها با این فساد برخوردی نمیشود ، سادهانگاری در برابر وابستگان بیریشهی قدرت که همه را دزد و خیانت کار و وابسته میدانند ، یا خوشبینی به بیگانگانِ آشکار و پنهان، دیر یا زود به فاجعه ختم میشود. زخمهایی که از خیانت بر جای میماند، تنها پیکر دولت یا قوای نظامی را نمیدرد؛ بلکه اعتماد عمومی و سرمایه ملی را از هم میپاشد.
اگر بخواهیم کشور را از تکرار خیانت نجات دهیم، راهش نه فقط مجازات عاملان، بلکه درمان بسترهاست:
• در آموزش، با بازنویسی صادقانهی تاریخ، بدون شعار و سانسور.
• در نهادهای قدرت، با تقویت پاسخگویی و شفافیتو عدالت و مبارزه بافساد
• در رسانهها، با ترویج گفتوگو به جای تخریب.
• در جامعه، با احیای حس تعلق، مشارکت و اعتماد.
پرسش اصلی امروز این است:
آیا ایران، همچنان «سرزمین مشترک» همهی ساکنانش است؟
آیا شنیدن واژه «ایران» حس خوب منتقل میکند ؟
آیا اقوام، طبقات، نخبگان، نسلها و مذاهب، در فضایی مبتنی بر احترام و شنیدهشدن زندگی میکنند؟
اگر پاسخ منفیست، خطر خیانت نه فقط یک گزاره تاریخی ، بلکه یک احتمال تکرارشونده است.
خیانت، در نهایت، نه پایان تاریخ، که نشانهی یک درد عمیق است.
و اگر آن را درست بخوانیم، شاید هنوز فرصتی برای درمان باقیست.
http://foumani.ir/post/105
https://eitaa.com/foumani