جنگ روایتها جبهه فراموش شده
جنگ روایتها جبهه فراموش شده
در جهان امروز، پیروزی در جنگها تنها با قدرت نظامی رقم نمیخورد؛ آنچه تعیینکننده است، میدان تصویر، روایت و اقناع افکار عمومی است. تجاوز نظامی اسرائیل به ایران با عنوان «شیر خیزان» بیتردید نقطه عطفی در ژئوپلیتیک منطقه بود و نوعی بازتعریف از توازن وحشت و بازدارندگی. اما در میدان ادراک و روایت، ماجرا شکل دیگری داشت.
اسرائیل به شکلی حسابشده، ساختاریافته و حرفهای در میدان رسانهای ظاهر شد. این رژیم سالهاست که افکار عمومی را بهمثابه یک جبهه مستقل، مدیریت و مهندسی میکند. از تربیت سخنگویان مسلط و برندینگ چهرههای نظامی گرفته تا استفاده از بازوهای تبلیغاتی در سطوح رسمی و مردمی، همه در خدمت بازآفرینی روایتی از مظلومیت و مشروعیت قرار دارند. حتی شکست نیز، با زبانی روایت میشود که مخاطب را سردرگم و در نهایت همراه میکند.
در مقابل، جمهوری اسلامی در این بزنگاه، بار دیگر در میدان روایت، با فقدان تصویر واحد، صدای همدلکننده و چهرهای معتبر و مردمی برای ارتباط مؤثر، دچار انفعال شد. نیروهای مسلح کشور، فاقد چهرههاییاند که پیش از بحران، با افکار عمومی گفتوگو کرده و سرمایه اجتماعی رسانهای اندوخته باشند. سخنگوهایی که در اوج بحران معرفی میشوند، نمیتوانند خلأ مزمن ارتباط و روایتگری را پر کنند.
حتی اقدام اخیر در معرفی سخنگویان رسمی برای ستاد کل و سپاه، نتوانست خلأ فقدان چهرههای باورپذیر را جبران کند. ما نه روایتگری ملی داریم، نه نماد همدلی، نه زبان مردمفهم، و نه تصویری قابل باور. این کمبود، در روزهای نخست پس از حمله، به سکوتی تلخ و قابل تأمل انجامید؛ سکوتی که از منظر متخصصان ارتباطات، نشانهای جدی از فروپاشی جبهه ادراک بود.
وضعیت صداوسیما نیز بهتر از این نبود. رسانه ملی، بهمثابه نهاد رسمی روایتسازی، آنچنان بیاثر شده که حتی در شرایط قطع اینترنت نیز، صدایش به مردم نرسید. در کنار موفقیت نظامی، این یک شکست آشکار در عرصه اقناع و همراهسازی افکار عمومی است.
بیاعتمادی عمومی به صداوسیما، حاصل سالها روایت یکسویه، نادیدهگرفتن واقعیتها، و بیتوجهی به افق فکری جامعه است. امروز، حتی روایت یک نبرد ملی با دشمن خارجی نیز، نمیتواند از سوی این رسانه نمایندگی شود.
نمونهای مانند خانم سحر امامی، که با حضور رسانهایاش نقشی مؤثر ایفا کرد، هرچند بارقهای امید بود، اما یک چهره نمیتواند بار کل ساختاری فرسوده، بیجان و بیاعتبار را به دوش بکشد. صداوسیما برای ایفای نقش مؤثر، نیازمند بازسازی بنیادین سرمایه ارتباطی و اعتماد عمومی است.
در این میان، شگفتانگیزترین رخداد، واکنش جامعه ایرانی بود؛ واکنشی خودجوش، همدلانه و ملی که فراتر از نهادهای رسمی و برخلاف ناکارآمدی رسانههای حکومتی، شکل گرفت. این واکنش را نمیتوان دستاورد رسانه رسمی دانست، هرچند تلاشهایی برای مصادره آن به چشم میخورد.
بسیاری از منتقدان سیاستهای رسمی، که خود سالها از روایتهای غالب زخم خورده بودند، در این لحظه تاریخی، از حیثیت ملی دفاع کردند. این همصدایی، نه نتیجه عملیات تبلیغاتی، بلکه برآمده از حافظه تاریخی، غرور زخمی اما زنده ایرانی، و مؤلفه دیرپای دفاع از مام میهن بود.
در این میان، سکوت برخی چهرههایی که با سرمایه عمومی برایشان برندینگ رسانهای صورت گرفته بود، و در بزنگاهها خاموش ماندند، جای پرسش دارد؛ سکوتی که فراموششدنی نیست و نمیتوان از کنار آن بهسادگی گذشت.
در واقع، سرمایهای که در این بحران فعال شد، از دل نهادهای رسمی بیرون نیامد، بلکه از بطن جامعه برآمد؛ از حافظه جمعی، از ناخودآگاه ملی، و از درک خطر تجزیه ایران. جامعه بهدرستی فهمید که عملیات «شیر خیزان» بیش از آنکه درباره هستهای یا موشکی باشد، برای ضربه به تمامیت ایران بود، و واکنش نشان داد.
اکنون، زمان بازنگری است. بیش از هر دورهای، نیازمند بازسازی رسانه ملی، پرورش چهرههای معتبر و همدل، تعریف الگوهای نوین روایتگری، و استفاده از ظرفیت رسانههای مستقل هستیم. نمیتوان همواره بر نفرت از دشمن حساب کرد. باید روایت خود را ساخت، سرمایه رسانهای آفرید، و سخنگویانی تربیت کرد که مردم، پیش از بحران، آنها را بشناسند، باور کنند و بپذیرند.
بیتردید، تقابل با خصم صهیونیستی ادامه خواهد داشت. اما اگر ندانیم کجا ایستادهایم، و تواناییهای ادراکی خود را نشناسیم، حتی پیروزی نظامی نیز ممکن است نادیده گرفته شود.
http://foumani.ir/post/107